بچه ها من با همکار آقا که پرستاره آشنا شدم و یه دروغی بش گفتم میترسم لو بره چیکار کنم توروخدا بیاین

بچه ها من تا به حال دوبار آشنا شده بودم.دو بار هم واقعا دلی نبود و وابسته شده بودم اونا هم آدمای درستی نبودن. ولی این بارسوم واقعا قلبم همکارمو پسندید.اوایل سلامم نمیکردم خودش جواب استوریامو میداد بعد گفتم پیام ندیم وابستگی میاره چون میدونم من زود وابسته میشم گفت آشنا بشیم نظرت چیه؟ منی که همیشه درباره ازدواج تردید داشتم و کیسامو رد میکردم تو دلم گفتم اگه بیاد جلو من واقعا حرفی ندارم.منم گفتم باشه.مشکل اینجا بود که اونا وضعشون از خونواده م بهتره و ما وضعمون ضعیفه و پدرم ولمون کرده و از بچگی تا الان که 28 سالمه من اصلا معنی مسافرتو نمیدونم هییییچ جا نرفتم نهایتا بازار.خانوادم اهل سفر نیستن و حتی عکس با دوستامم ندارم.یعنی خانواده اجازه مسافرت مجردی نمیدن.دوستامم همش سرکارن یا درگیر بچه و متاهلی.خلاصه پسره خیلی اجتماعیه ولی من خیلی ساکتم.نمیتونستمم اینارو بش بگم آبرومو تو محل کار ببرم.اوایل میگفت ببینمت دلم تنگه. عکس میدادم همش پشتم دیوار اتاقم بود.اصلا جزعکس سلفی هیچی تو گوشیم ندارم گفت پیجتو بده. پیجم خالیه حتی فالور ندارم کلا درونگرام بش ندادم.خلاصه سر یکماه یهویی بلاک کرد و سر کار واقعا انگار غمگین بود. من پرسیدم خوبی؟بلاکم کردی؟ گفت اره یه مشکل پیش اومده.دیگه هرچی گفتم دلیلو بگو نگفت.منم دلم شکست.مرخصی گرفتم گفت جایی میری؟ دروغکی گفتم اره سفر میریم همش دروغ بود.اونروزی خیلی پیش خدا دعا کردم تا یهو ار بلاک درم آورد گفت نمیخوام با ذهنیت غلط بری مشکل تو نبودی که بلاکت کردم.گفتم همینو میگی و میری؟ گفت اشنا بشیم؟ گفتم باشه گفت ولی درباره ت باید بدونم گفتم باشه روز بعد پیام داد رفتی مسافرت؟ گفتم نه چندروز دیگه میریم مشهد.بعد گفت من فکرامو کردم من به تنهایی خو کردم و به درد هم نمیخوریم.من باز شکستم گفتم دوست دارم گفت نه وابستت نمیکنم.خلاصه الانم پیام داده زیارت قبول البته اگه رسیدی. من میترسم برم سرکار و ازم درباره مسافرت و جاهاش بپرسه جلو خودش یا همکارا کم بیارم گفتم بش بگم که خونوادم رفتن ولی من نه. بنظرتون درسته؟