خونه مادر شوهرم روستاس ما گاهن میریم هربار رفتم یکی اذیتم میکنه
مثلا میخابم صدا پچ پچ میاد یا اسممو صدا میزنن فک میکنم شوهرمه بیدار میشم شوهرم خابه فقط روستا خونشون اینجوریم خونه خودم نیستم یبارم نیمه شب بیدار شدم دیدم ی پیرمرد پشت پنجره بود کلی بسمه الله بسمه چشام بستم میگم فقططط روستا خونه اونا اونجوریه حالا یلدا شوهرم میگ بریم روستا😥