سلام خواستم مشورت کنم
تابسنونی که جنگ شد ما رفتیم دهات ملدر مادرشوهرم با زندایی و دایی شوهرم نمیدونم مادزشوهرم چون با اونا نرفتیم لج کرد چون اونجا رسیدیم اصلا به گوشی من زنگ نمیزد فقط ب گوشی زنداشش میزد فرداش مادرشوهرمم اومد اونجا با من سرسنگین بود یه ذره بیحال بود با شوهرم رفتم درمونگاه برگشتیم دیدم سوزن رفته تو پای برادزشوهرم اینا هم مقصر منو میدونستن میگفتن بچه من سوزن انداخته زمین و من باید حواسم میبوده
و یه داستانایی پیش اومد چند روز بعدش بچم رفته بود تو حیاط جلو همه اومد داد زد پاشو برو دنبال بچت
باز من هیچی نگفتم فقط سرسنگین بود بعدازظهرش مامانش اومد به لباس که تن بچم کرده بودم گفتن وای چه لباس داهاتی البته فک نمیکردن من پشتش پاشم لباس بچم کراپ و شلوارلی بود بعد ا ومد لباسشو کشید پایین منم مدلشو درست کردم یه دفعه مادرشوهرم رفته پشت همه میگه حالا بزرگار یه چیزی گفت اصلا احترام نگه نمیداره منم بهم برخورد پشت من حرف زد دیگه بهش محل نزاشتم فرداش جلو شوهرم گفت چرا قیافت رو برای من اینجوری میکنی و جر وبحثمون شد الان ۶ ماهه باهاشون قهرم