تو زندگی، چه بخوایم و چه نخوایم، دوراهی ای هست که هممون تجربه اش میکنیم
دوراهی که یک طرفش، به ظاهر خوشبختی و راحتی ماست اما رضایت خدا اونجا نیست، و یک طرفش رضایت خداست
نفس تو سینه ات حبس میشه
نمیتونی تصمیم بگیری
چشمات، اون چیزی که میبینه رو انتخاب میکنه، اون راهی که خوشبختیت رو اونجا میبینه
اما قلبت، راضی نمیشه دستای خدا رو رها کنی و اتصالت رو ازش قطع بکنی
انگار که بین زمین و آسمون گیر کردی..
ناگهان خدا میرسه
به موقع میرسه
باهات حرف میزنه، تو همون کتابی که آیه آیه اش نوره
«و هركه از ياد من روى گرداند قطعا زندگانى تنگ و دشوارى خواهد داشت و روز قيامت او را کور محشور كنيم» طه/۱۲۴
خدا درِ گوشت میگه عزیزم، ازم رو برنگردون
نمیخوام زجر بکشی
به چشمات اعتماد نکن، اگه به چشمات اعتماد کنی کور میشی
به من اعتماد کن عزیزم، من راهو نشونت میدم، من میشم چشمات، گوشت، دستات، پاهات، عقلت و قلبت، تا به خوشبختی و سعادت برسی🤍