مادرم خیلی مظلوم و زحمت کشه ولی همیشه دور و بری هاش اذیتش کردن از فامیل شوهر بگیر تا فامیل خودش
پدرم هم مرد مهربان، مقتدر،و بسیار بسیار حامی هست، ولی خیلی تنهاست. 12 سالگی پدرشو از دست داده و مادربزرگم تنهایی بزرگشون کرده، الان هم پسر نداره.
پدر و مادرم خیلی بیشتر از یه پدر و مادر معمولی برام زحمت کشیدن.
وقتی ازدواج کردم شرط اولم احترام به خانوادم بود.
مادرشوهرم خیلی به پدر و مادرم طعنه زده. حتی یه جورایی به من فهموند کسی که پسر نداره داماد تو پیری نمیذاره دختر بره سمت والدین پس تنها میمونه.
البته به نظر نمیاد شوهرم همچین آدمی باشه، اما محض احتیاط حق رفتن به خونه ی پدر و مادرم ازش گرفتم.
پدر بزرگم (بابای مامانم) آخر عمری خیلی تنها بود، هر وقت میرفتم خونه ش یواشکی که بقیه نبینن اینور و اونور گریه میکردم. دوست داشتم زنگ بزنم حالشو بپرسم اما دلم خون میشد، یه بار زنگ زدم حالشو بپرسم همینجور که حرف میزد گریه م گرفت، جلوی دهنمو گرفتم که نفهمه. بعدا پیش مامانم کلی ابراز خوشحالی کرده بود که بهش زنگ زدم😭
بعد از فوت بابابزرگم بین بچه ها اختلاف پیش اومد چندتاشون در حقش کوتاهی کردن،و باعث شد روابطشون از هم بپاشه، مادرم بیشتر تنها شد، مادرم خیلی سرخورده شده.
یه سال روز مادر من برای مامانم یه کلیپ فرستاده بودم آهنگ میم مثل مادر روش بود، بابام تو گوشی مامانم دید، بعد چند دقیقه دیدم نیست. یه دفعه دیدم رفته بود تو راه پله پشت در تو تاریکی داشت یه آهنگ راجع به مادر گوش میداد مادربزرگم هم فوت کرده😭😭😭
کلا من الان پدر و مادربزرگ ندارم.
یه بارم فهمیدم به مامانم گفته که من پسر ندارم و خیلی تنهام.
پدر و مادرم پیر نیستن و دستشون به دهنشون میرسه، ولی من خیلی میترسم.
پدربزرگم زمین زیاد داشت ولی هیچکس نکرد یکیشو بفروشه خرجش کنه،یه زمین به داییم فروخت و اونم پولشو نداد، به خاطر تنهایی تو شرایط سطح پایینی زندگی کرد آخر عمری با این که تو جوونی اینطور نبود،از طرفی حرف های مادرشوهرم باعث شده نتونم با همه ی خوبی های شوهرم بهش اعتماد کنم تو این قضیه.
دلم برای پدر و مادرم میسوزه، از طرفی خیلی زحمتمو کشیدن نمیخوام شرمنده شون بشم. الانم اینا رو با گریه نوشتم.
خانوما برام دعا کنید یه کار خوب پیدا کنم تا یه پشتوانه باشه برام و بتونم به پدر و مادرم خدمت کنم، خواهرانه التماس دعا🙏