دایی من ۵ سال بیکار بود ، ۵ سال هرجایی میرفت ۲ ماهه نشده میومد بیرون. داییم یکم خجالتی و خود کم بین بود . درست نمیتونست از خودش دفاع کنه. رشته ای که خونده بود رشته ای که پر بازار کار باشه نبود.
تو ۵ سال شرایط اقتصادیشون خیلی بد شده بود طوری که گاهی مامانم میرفت خونشون بهشون اقلام ضروری مثل برنج و روغن و مرغ رو میداد.
هر زنی تو این شرایط بود کفرش در میومد حتی اگه زنش یکی از این زن های نی نی سایتی بود الان کلی بد و بیراه و بی عرضه ام بهش گفته بود.
ولی زنداییم هروقت باهاش صحبت میکردیم اول تا جای ممکن غرور شوهرشو حفظ میکرد و از وضعیتشون نمیگفت ، همیشه از داییم تعریف میکرد. فقط گاهی از دهنش در میرفت میگفت بقیه خیلی حق داییتو میخورن.
زنداییم تو تمام اون سالا به داییم ی اخم نکرد میدونی چکار کرد؟ رفت پولاشو جمع کرد ترشی تو خونه ریخت. بدست سومر مارکت محل میفروخت. تو تمام ۵ سالی که داییم پول نداشت زنداییم مول تو جیبیشو با فروش ترشی و بعد ها با پیشرفت کالباس خونگی در میورد با پولش حتی ی تعداد بلدرچین اورد پرورش داد که باز تخم اونارو میفروخت. همشونم تو خونه بود.
جالب اینه زنداییم حتی طلب لباس نمیکرد. پارچه میگرفت خودش میدوخت میپوشید.
زن دستش برای کمک به مرد بسته نیست اگه بخواد. فقط زن گاهی نمیخاد گاهی همسری و همراهی نمیکنه.
الانم شکر خدا داییم تو شرکت خوبی استخدام شده حقوق خیلی خوبی داره تو ۲ سال هم ی ماشین دست دوم گرفت هم اولین کاری کرد خونه رو بخاطر علاقه زنداییم کابینت کرد.
بنظرت کی واقعا اینقدر میتونه کنار شوهرش همسری کنه؟