مادرمو یکی از اقوام رفتن خاکسپاری
بچه رو گذاشتن پیش من منو بچه بودیم
از مدرسه برگشت بچه اومد خونه ما غذا رو خوردیم
مابقی رو گذاشتم برای خواهرم که سرکاره دیر هم برگشت ساعت ۳ اومد خونه تند و بی ادب بود خواهرم ده سال از من بزرگتره
اومد گفتم سلام خوبی چخبر گفت دسته تیر
رفت غذارو برداره گیر داد گفت برنجم کمه برنج من کمه سیر نمیشم منم گفتم باشه با تلفن دارم حرف میزنم بخور یا خورش رو با نون بخور کیک هم درست کردم بخور سیر نشدی ی چیزی درست میکنم
(کلی غذا اضافه اومد تازه ) دیگه گیر داد اول با تلفن حرف میزدم گفتم زشته هیچی نگم ولی ول کن نبود منم جلو بچه گفتم بسه دیگه خجالت بکش شعور داشته باش اونم بدتر میکرد جلوی بچه اصلا مدارا نمیکرد
خدا شاهده کل داستان همین بوده نه کم نه زیاد
کلا رفتارش همینه اصلا بلد نیست جلوی جمع ابرو داری کنه
طرف غذا هم کم باشه چرا جلو بچه بگه کمه که خجالت بکشه بچه اصلا زشته
بخدا غذا اضافه اومد و ریختم دور ولی رفتارش اولین بارش نیست جلوی جمع با خانواده خوب باشه زشته اونا رفتن هرکاری خواست بکنه
خیلی اعصابم خورده از دستش واقعا موذیه همه فکر میکنن آدم خوبیه ساکته صبوره ولی چند نفر کم میدونن جلوی جمع نمیدونه چیو کجا بگه چیو کجا نگه من خودم اصلا صبور نیستم واقعا اصلا ولی خداشاهده بارها بوده غذاهم کم اومده خودمو زدم سیری گفتم زشته یا هر مشکل خانوادگی بوده بگو بخند کردم جلو جمع با خانواده مردم متوجه نشن با اینکه هیچ ادعایی ندارم که صبورم و درونگرا
