کلا همیشه بی تفاوت بود
یه بار نشد وقتی ناراحتم اونم ناراحت باشه یا بیاد بگه چرا ناراحتی
هر مشکلی هم داشتم رک میگفت مشکل خودته به من چه
حالا شاید بگین اینطوری مشکلاتتو تنها حل کردی قوی بار اومدی آره تنها حل کردم ولی نه از قوی بودن،تنها حل کردم چون چاره ای نداشتم
کلا همیشه یه خلا از این بابت تو وجودم بود چون اطرافم اتفاقا مادرایی بودن که خیلییی مادر بودن از اونا که از خودشون میگذرن که بچه هاشون خوشبخت باشن و ناراحت نباشن
ولی مامان من حتی خواستگار خوبم میومد دوست نداشت بشه چون میترسید از خودش خوشبخت تر بشم
خیلی عجیب و برگ ریزون بود و هست
الآن عادت کردم به رفتاراش
ولی هر از گاهی مثل امشب انقدر به این موضوع فکر میکنم که سرم میترکه از فکر