ببینید میخوام هر چی که هست و داره اذیتم میکنه همین الان تموم شه
نمیخوام فردا که رفتم زیر یه سقف بچه دار شدم تازه بفهمم اوه چه اشتباهی کردم
من یک ماه هست یا یه آقایی داشتم اشنا میشدم
که از قبل چشمم این آقا رو گرفته بود دروغ نمیگم...
اما الان هم ایشون هم من حس میکنم به همدیگه نمیخوریم و باید تموم بشه همه چی
امروز بعد از ظهر من به این نتیجه رسیدم حالا چرا
قبل از اینکه ایشون بیان خواستگاری با هم یک ماهی بود آشنا میشدیم
من در اون یک ماه چیز خاصی ندیدم
تا اینکه ایشون یک بار از من خواستند
که بریم یه کوه قشنگی بیرون از شهر که من درخواستشون رو رد کردم و گفتم من اصلا بیرون از شهر نمیام
که ایشون بی دلیل ناراحت شدن!
اونجا رابطه تموم شد
اما چند روز بعد پیام داد که آره من فکرامو کردم میخوام بیام خواستگاری و با اصرار زیاد
و اومدن چند روز پیش اما خودشون گفتند که ما مهریه رو الان مشخص کنیم منم فامیلام رو میارم
در صورتی که قرار بود یک خواستگاری ساده باشه !!
نه یه چیزی شبیه بله برون !!
خلاصه اومدند و نه انگشتر آورده بودند نه چیزی
در صورتی که خودشون گفته بودند قراره این چیزی شبیه بله برون باشه!
بعدش چیزی نگفتم مادرم گفت شاید میخوان شیرینی خوران بگیریم صبر کن تا مامانش زنگ بزنه!
امروز پارتنرم پیام داد گفت پول میده بهم خودم برم طلا بخرم واسه خودم
موندم اصلا
الان اینجوری پیام داده
من گفتم مگه شیرینی خوران نمیگیریم
گفت نه دیگه بله برون گرفتیم چند بار هم خانواده منو تو بریم بیرون همو بشناسن بعدش هم عقد
خیلییییی عجیبه برام خیلییی
اگه یکی دیگه این تاپیک رو میزد میگفتم فیک هست
آخه یعنی چی این
بله برون اومده انگشتر نیاورده الان میگه خودت برو بگیر پولشو میدم
بعد نمیگه خودمم بیام میگه خودت برو سرم داره می ترکه
مگه من به این ازدواج زورش کردم؟ کی انگشتر نشان خودش رو خودش تنهایی خریده که من دومی باشم؟