2777
2789
عنوان

توروخدا واسه بچه هاي ناخواسته ناشكري نكنيد😔

| مشاهده متن کامل بحث + 9214 بازدید | 269 پست

چرا دروغ بگم تا قبل از زايمانم حسي به بچه ام نداشتم حسم فقط ترحم بود اما محبت نبود مثلا تكون ميخورد ذوق نميكردم يا از گفتن اينكه باردارم خوشحال نميشدم

اما به محضي كه دنيا اومد انگار همه چي عوض شد با اينكه هنوز نديده بودمش

اجازه نميدادن كسي بچه هاي ان اي سيو رو ببينه ميگفتن حساسن فقط مادر ميتونه بياد اونم بعد از مرخص شدن بره خونه دوش بگيره لباس تميز بپوشه بياد

عصر فردايي كه زايمان كردم مرخص شدم شوهرم خواهرم رو برد خونه پيش بچه ها كه بعد بياد دنبالم كارهاي ترخيصم بكنه تو بيمارستان تنها بودم يك راس رفتم دم در ان اي سيو

گفتم ميخوام بچه ام رو ببينم مسئول بخش گفت مادرشي گفتم آره چهره اش يه جوري شد به پرستاره گفت بزار بره ببينتش

وقتي رفتم داخل پاهام ميلرزيد صداي قلبم رو ميشنيدم احساس ميكردم الان يه بچه كوچيك رو ميبينم كه حتما خيلي ريز و نارسه و يجورايي انگار ميترسيدم

من خدا خواسته مو رو سرم گذاشتمگاهی هدیه خانوم صداش میکنیم یک سالشه قلبم

اول لایک کردما 😁بعد امضات و دیدم 😂

به من بگو بریم قدم بزنیم تو بارون🌧 چای بخوریم ،بخندیم 💑 دراز بکشیم زیر بارون🌨 من آدمِ این طبیعتم 🌲🌳☘🍀

بچه‌ها، دیروز داشتم از تعجب شاخ درمیاوردم

جاریمو دیدم، انقدر لاغر و خوشگل شده بود که اصلا نشناختمش؟!

گفتش با اپلیکیشن زیره لاغر شده ، همه چی می‌خوره ولی به اندازه ای که بهش میگه

منم سریع نصب کردم، تازه تخفیف هم داشتن شما هم همین سریع نصب کنید.

تجربه عکسش رو برای خیلی ها دیدملطفا اینقدر مادرا رو نترسونید از خیالات خودتون که بچه سقط کنی یهو اسم ...

من تجربه خودم رو نوشتم من ميتونستم بچه ام رو نگه دارم و مشكلي نداشتيم

مشكل جسم و روان من بود فقط

وقتي رفتم داخل ديدم پنج تا بچه با فاصله چند متر تو بخش هستن تا رفتم داخل از دور بچه ام رو شناختم رفتم جلوش به فاصله يك متريش الهي دورش بگردم انگار ده سال بود داشتمش خيلي حس نزديكي بهش داشتم يدفعه مهرش شديد به دلم نشست مخصوصا چهره اش كه شبيه بچه دومم بود

خيلي حس عجيبي داشتم كلي گريه كردم بالا سرش مسئول بخش اومده بود دلداريم ميداد ميگفت بايد به خدا توكل كني يه توكل بزرگ....

اون چهارتا بچه بهشون دستگاهي وصل نبود اما بچه ي من اندازه يك اتاق بهش وسيله و لوله وصل بود😔

ربع ساعتي موندم پيشش مسئول بخش ميگفت دارو خاصي استفاده كردي گفتم نه گفت مشكل انعقاد خون داره

تنفسش بهتره اما اون مشكل رو هنوز داره...

بعد از چند دقيقه ديدم پرستار رفت بالاسرش گفت بايد ريه اش رو ساكشن كنيم مادر بره بيرون با عجله اينو ميگفت منم سريع رفتم بيرون كه كارشون رو بكنن

همسرم اومد ديد چقدر حالم خرابه گفت چرا تنها رفتي ببينيش ولي من فقط التماسش ميكردم توروخدا برو بپرس چش شد حالش خوب نبود

رفت داخل پرسيد ازشون اومد بيرون گفت گفتن خوبه و مشكلي نداره

ماهم ديگه رفتيم سوار ماشين شديم شام خريديم رفتم خونه پيش بچه هام موقعي كه داشتم ميرفتم انگار يه تيكه از قلبم رو جا گذاشتم تو بيمارستان حس بدي داشتم موقعي كه خونه بوديم بچه هام رو ديدم خيلي خوشحال شدم اما احساس ميكردم يه چيزي كمه

اصلا از ته دل خوشحال نبودم وقتي يكي ميگفت قدم نو رسيده مبارك من اصلا حس خوبي نميگرفتم نگران بودم


شام خورديم شوهرم رفت بچه هارو بخوابونه من و خواهرم تو سالن بوديم ساعت يازده بود تقريبا گوشي شوهرم زنگ خورد به محضي كه زنگ خورد قلبم انگار از تو سينه ام كنده شد شنيدم شوهرم ميگفت باشه الان ميام

رفت اماده بشه گفتم كي بود گفت از بيمارستان بود گفتن نوزادتون بد حاله بياين

با صداي لرزون گفتم تموم كرده؟خودشم ترسيده بود عصبي بود انگار با بغض گفت من كه متخصص نيستم كه بهم زنگ زدن برم حتما اتفاقي افتاده....

اينو گفت و رفت

من نشستم رو مبل ماتتت و مبهوت هرچي آبجيم باهام حرف ميزد ميگفت نگران نباش من نه گريه ميكردم نه حرف ميزدم فقط گفتم ميدونم تموم كرده

ده دقيقه اي گذشت كه ديدم همسرم به خواهرم پيام داد

"بله متاسفانه"

من بازم شوكه بودم و گريه نميكردم

شوهرم اومد خونه چشماش قرمز بود خواهرم رفت بچه هارو بخوابونه موقعي كه باباشون رفت اونام بيدار شدن اونارو برد بخوابونه كه ما جلوشون گريه نكنيم

تا بردشون بالا اتاق خواب

من رفتم پشت يخچال نشستم و زار زدم بي صدا كه بچه ها صدام نشنون

شوهرم ميخواست منو اروم كنه ولي خودش داغون بود نميتونست همش ميگفت چرا بغلش نكردم اينقدر زود ميخواست بره چرا يكبار بغل مادر رو نديد اون لحظه ها فقط دلم براي خودش ميسوخت كه اينقدر سر بارداريش من ناشكري كردم درسته به زبون نمياوردم ناشكريم رو اما خوشحال هم نبود از اينكه سالمه خوشحال نبودم از اينكه صداي قلبش ميشنيدم خوشحال نميشدم و ياد اينا كه ميفتادم قلبم آتيش ميگرفت از اينكه مظلومانه رفته و هيچ پدر مادري رو نديده😔

اون شب تا صبح گريه كرديم دوتايي اخرم از گريه و درد بخيه هام خوابم برد ساعت هشت صبح با صداي ايفون بيدار شديم مادرشوهرم و برادرشوهرم اومدن فهميده بودن چي شده رفتم جلو مادر شوهرم هيچي نگفتم اومديم نشستيم رو مبل مادرشوهرم آروم شروع كرد گريه تا نگاش كردم بغضم تركيد و شروع كردم بلند بلند گريه كردم

اونم بغلم كرده بود و دلداريم ميداد همش ميگفت عزيزم قسمتت نبوده آروم باش



من دومی ناخواسته بود شوکه شدم ،اصلنم ناشکری نکردم ...بنظرم از لحاظ روحی سخته و بزرگ کردن بچه وگرنه ...

امضات چه قشنگ بود کپی با اجازه

آرزوم اینه استاد دانشگاه شم یه صلوات بفرست به آرزوم برسم🥹

من تجربه خودم رو نوشتم من ميتونستم بچه ام رو نگه دارم و مشكلي نداشتيم مشكل جسم و روان من بود فقط

عنوانتون خطاب به همه بود

نگفتید فقط اگه تو شرایط من هستید منم برای همون گفتم

چهار تا بچه از نظر مالی برای ۸۰ درصد مردم ما ممکن نیست از نظر روانی،نگاه مردم،آمادگی مادر و پذیرش اون بچه واقعا ممکن نیست گاهی بچه ناخواسته در بدترین حالت قراره به دنیا بیاد فارغ از اینکه چندمیه کلی دارم میگم اینقدر سقط رو گنده کردید از زنای محارم خط قرمز پررنگ تری شده توی سایت بابا چه خبره آخه

پستم رو پاک میکنم فقط خواستم نظرمو بگم

عنوانتون خطاب به همه بود نگفتید فقط اگه تو شرایط من هستید منم برای همون گفتم چهار تا بچه از نظر مالی ...

بسه بابا

من سقط عمد داشتم بعد از سقط افسردگی شدید گرفتم

کاش من جسارت استارتر رو داشتم

🪴بهشت🌸شکوفه گیلاس🍒 آرامش🌹گل بابونه🌿 خدایا منم از اون شادیها میخوام که اشک شوق بریزم 🥺۳۴ ساله ندادی💔زود و به موقعه❤۱۴۰۴/۸/۱۳

تجربه عکسش رو برای خیلی ها دیدملطفا اینقدر مادرا رو نترسونید از خیالات خودتون که بچه سقط کنی یهو اسم ...

خداوند رسما و علنا در قران آیه داره که فرزندان خود را از ترس فقر نکشید.

چطوری به خودت اجازه میدی رو حرف خدا حرف بزنی؟

به خداوندی خدا یه پزشک که اصلاااا مذهبی نیست و اتفاقا عکس سر لخت هم گذاشته پروفایلش میگفت هر مادری که دیدم سقط کرده بلا اسثتنا یه بلای بزرگ دامنشونو گرفته یا یکی از بچه هاش مرده. یا سرطان گرفتن. یا فلج شدن...


پس گاهی باید گفت چشم. تسلیم.


ارسال نظر شما
این تاپیک قفل شده است و ثبت پست جدید در آن امکان پذیر نیست

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792