2777
2789

خواهراي گلم ميخوام تجربه شخصيم كه با درد به دستش آوردم باهاتون در ميون بزارم

من سه تا بچه داشتم بزرگه ٤سال دومي دومي دوسال و سومي هم سه ماهه بود كه در كمال ناباوري ديدم باردار شدم با وجود پيشگيري كه داشتم متاسفانه پيشگيريم بخاطر مشكلات هورموني كه داشتم موفق نبود

زماني كه فهميدم باردارم روز اول عيد بود تا صبح با همسرم رو مبل ساكت نشستيم و تو فكر بوديم

اولش همسرم گفت سقط ميكنيم نگران نباش ميريم دكتر حتما انجام ميدن وقتي بفهمن سه ماهه زايمان كردي

خودمم ترسيده بودم شديد

حتي زعفرون و گلاب اينا اماده كردم كه بخورم يدفعه دلم يجوري شد به شوهرم گفتم من اگر اينو سقط كنم اون دنيا جلوم رو ميگيره و ميگه مامان جاي اون سه تا بود جاي من فقط نبود

اينو ك گفتم همسرمم اشك تو چشمش جمع شد گفت اگر بخواي نگهش داري تا جايي كه بتونم كمكت ميكنم


بچه‌ها، دیروز داشتم از تعجب شاخ درمیاوردم

جاریمو دیدم، انقدر لاغر و خوشگل شده بود که اصلا نشناختمش؟!

گفتش با اپلیکیشن زیره لاغر شده ، همه چی می‌خوره ولی به اندازه ای که بهش میگه

منم سریع نصب کردم، تازه تخفیف هم داشتن شما هم همین سریع نصب کنید.

منم ناخواسته نگه داشتم زایمان کردم

قدمش پر برکت خدا حفظش کنه برات🥹🥹🥹♥️

مامان دو تا فرشته کوچولوی شیطون❤وزن اولیه ۷۱ کیلوگرم(۱۶ مهر۴۰۲). ۲۲ آذر : ۶۳٫۶۰۰ گرم.۱۵ دی ماه۶۲ کیلوگرم. ۲۰ بهمن ۶۱ کیلو 😍🧿 ۱۵ اسفند ۶۰ کیلو 🥰 وزن فعلی ۵۹/۴۰۰😍

منم بچه ناخواسته بودم بابام نداشته بود مادرم سقطم کنه الان مادرم باهام دشمنه ازم بدش میاد اما شما که دو تاتون راضی هستید به بودنش ایشالا خدا صحیح و سالم تو بغلتون بزارش

شکل بهارانم ولی از دل خزانم... 

خلاصه به هر سختي بود تصميم گرفتيم به خدا توكل كنيم و نگهش داريم

ما هردومون بچه دوست داريم و خداروشكر توان ماليش هم داريم

اون سه تا هم خودمون خواستيم با فاصله سني كم بياريم و بزرگ كنيم

اما فكر چهارمي و اينقدر زود واقعا ديوونه ام ميكرد

همش تو شوك بودم به كسي روم نميشد بگم به دو نفر از نزديكامم كه گفتيم همش سررنش كردن گفتن تو مگه جون خودت رو نميخواي

ولي من نميتونستم جيگر گوشه ام رو سقط كنم

هفته ي ٢٤ كه بودم دكتر تشخيص داد كه طول سرويكس شديدا پايين هست و اورژانسي عمل شدم

و استراحت شدم با سه تا بچه كوچيك يه خانومي ميومد صبح ها كارهارو انجام ميداد اما كار بچه ها بلاخره بايد خودم انجام ميدادم مثل دستشويي بردن غذا دادن اروم كردن

هفت ماه بارداريم همش درد و استرس كه چجوري بزرگشون كنم

دكتر تاريخي كه واسه زايمانم زده بود از تولد يك سالگي دخترم زودتر بود😔

همش بداخلاقي ميكردم ميگفتم خدايا اين چه امتحاني بود با بچه ها بداخلاقي ميكردم از بس روم فشار بود

انگار با خدا جنگ داشتم نمازم رو نميخوندم عصبي بودم ....

تا اينكه تو هفته ٣١ جمعه صبح يكدفعه درد زايمان گرفتم و رفتم بيمارستان گفتن بايد زايمان كني و چهارسانت باز شدي


دكتر اومد معاينه كرد گفت دستم به سر نميخوره و اورژانسي ازم عكس راديولوژي گرفتن ديدن بچه عرضي هست و سريع بردنم اتاق عمل و سزازين شدم تو تمام اين مدت من داشتم درد ميكشيديم سه تا زايمان قبليم طبيعي بود همش به دكتر ميگفتم من احساس ميكنم بچه الان دنيا مياد تجربه اش رو دارم اما دكتر ميگفت نميشه اينجوري زايمان كني به زور بخيه سركلاژم رو باز كردن و عمل شدم موقعي كه بچه ام دنيا اومد در حد سي ثانيه گريه كرد و شنيدم ك گفتن بچه اينتوبه شده رفته ان اي سيو

يعني با دستگاه فقط نفس ميكشيد

همش به شوهرم ميگفتم برو ببين حالش چطوره ميگفت مسئول ان اي سيو ميگه بايد صبر كنيد نميتونيم جواب قطعي بديم

من دومی ناخواسته بود شوکه شدم ،اصلنم ناشکری نکردم ...بنظرم از لحاظ روحی سخته و بزرگ کردن بچه وگرنه کسی ناشکری نمیکنه چرا باید بکنیم ،ترس از بارداری دوباره وقتی بچه کوچیک دیگه داری و ترس از زایمان و روزای سخت بعدش وگرنه مشکلی نیست

به من بگو بریم قدم بزنیم تو بارون🌧 چای بخوریم ،بخندیم 💑 دراز بکشیم زیر بارون🌨 من آدمِ این طبیعتم 🌲🌳☘🍀

ارسال نظر شما
این تاپیک قفل شده است و ثبت پست جدید در آن امکان پذیر نیست

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792