من خواهر برادر ناتنی دارم ولی رابطمون خوبه و برا ازدواجم حرفشون مهمه
خاستگارم اومد پیش مامانم گفت هر خاسته ای دارین من در خدمتم همرو بهم بگین ، مادر من جا اینکه خاسته هاشو بگه هی داشت میگفت فلانی اومد خاستگاری ندادمش اون اومد ندادمش این اومد ندادمش ، هیچی هم نگفت آخرسر
این هیچی
برا نامزدی من گفتم جشن میخام تالار میخام پسره یک پیشنهاد داد گفت فامیلا من اینجا کسیو ندارن جا هم نیست بیان برا یه نامزدی هم هزار اتفاقه از شهر دور بکشونمشون بیارمشون اینجا نظر من اینه ولی هرچی خودتون بگید من میزارم رو چشام
مادر من میگه باشه عب ندارع نامزدی ساده بگیریم فقط خودمون بعد عقد و عروسی جبران بشه بعد داداشام گفتن نه باید تالار باشه حالا مامان منم زده زیر حرفش میگه نه اونا درست میگن
حرف من اینه چرا حرفشون درست نمیزنن همون موقع میگفت من جشن میخام
الآنم تا یچی میگم میگه خیلی ناراحتی برو خودت بنداز زیرش
ی مشت بیسواد
آبروم جلو پسره رفت هی میگه معلوم نیست من با کی طرفم هرکس یچی میگه