ببین من کاملا درک میکنم از چه حسی داری صحبت میکنی...
من هم تو موقعیت مشابه قرار داشتم
هیچ جوره دوستش نداشتم ادم خوبی بود من دلم نبود
راه میرفت بدم میومد حرف میزد بدم میومد غذا میخورد بدم میومد دستش ب بدنم کشیده میشد حس چندش داشتم
دست من نبود...
من هم گول این حرف رو خوردم ک عقد کنین مهر و علاقه ب وجود میاد
اون دوستم داشت..
تنها فرقم با شما اینه من با تموم بچگیم تو روی همه وایسادم
همون ماه اول نکشیده جریان رو بهش گفتم ک دلم نیست اینکه مامانم وخواهرم تو صورتشون میزدن ابرومون رفت
نمیتونستن مانعم بشن
یواشکی رفتم دفتر رسمی مهریه رو بخشیدم حق طلاق رو گرفتم
اینجوری باهاش توافق کرده بودم..
و تموم پله های دادگاه رو تنها بالا پایین رفتم و ب ماه دوم نکشیده طلاق گرفتم...
اون اصلا ادم بدی نبود هرجا هست براش ارزوی خوشبختی دارم
یازده سال از این داستان میگذره هنوز یکبار پشیمون نشدم بهترین تصمیمم بود