شوهرم از اول من هرچی میگفتم مخالفت میکرد
مثلا میگفتم موهامو کوتاه کنم برم کوتاه کنم فردا میرم کوتاه میکنم
اینجور میگفتم یا درمورد بازار رفتن همش منفی میشنیدم
و یاد گرفتم کارمو کنم بعد بگم یا ببینه و همچنین شوهر من دوست نداره راست بشنوه همش دروغ مصلحتی باید بشنوه 😂
اصلادرمورد خانواده اش نمیخواد بد بشنوه و حتی خودش اعتراف کرد خدا تورو داد بهم که من از اونا دور بشم بسکه درحقش بدی کردن ولی نمیخواد بد اونا رو من بگم
با تیر و طایفه شوهر اوایل فک میکردم همه مث منن گرم میگرفتم و درد سر ساز شد و الانه درسال یبار هم کسی رو نمیبینم از خاندان شوهر
همیشه خونه ام مرتب و ترگل ور گله همیشه کارایی که تنش ایجاد میکنه بینمون رو مخفیانه انجام میدم ودرحال خوش میگمش
مثلا دوست نداره گلها رو من هرس کنم میکنم و نمیگم و بعد چند روز میدونه