من به شوهرم گفتم منتظرم دخترمون بشه یک سالش برم باشگاه دخترم رو هم ببرم کنار خودم اونجا
(عمه ی شوهرم همسایه ماست
بعد خواهر شوهرم همیشه دخترشو میذاره خونه اینا که بچه های عمه باهاش بازی کنن )
شوهرم گفت بزار پیش عمه الان برو
گفتم اول بچع ما نمیمونه اونجا چون شیر خشک نمیخوره فقط شیر مادر میخوره
دوما من عروس هستم اینور
سه بار بزارم میره پشت سرم حرف میزنه میگه بچشو ول کرده خونه ما . غلط کردیم گفتیم همسایمون شدند .
اما آبجیت دخترشونه هیچی پشت سرش هیچوقت نمیگن
بعد شوهرم گفت خیلی دوست دارم عروس خودت اخلاقش بد باشع مثل خودت باشه 😑😐