گاهی آرزو میکنم از خواب بیدار نشه...
ریختش رو میبینم حالم بد میشه
چندشم میشه از صداش از ریختش از رفتارش کلا دوست دارم بمیره زندگیمو خراب کرد
با بددهنی ها و کتکاش..
دعا میکنم بمیره
بچه آورده برینه تو روح روانش تهشم میگ شوهر کن راحت شی با شوهر کردن چیزی عوض نمیشه
نمیدونه فشار هایی ک تو این خراب شده رو حمل میکنم اونجام همین طوری میشه
من تحمل سختی ندارم چون از بچه گی تا الان دارم تحمل میکنم
دیشب برگشته بهم میگ قیافه ات شبیه سگه از قیافه ات بدم میاد
اسم پدر واقعا براش مناسب نیست
آینده ام نابود کرده من حاضرم از تنهایی بمیرم ولی باعث نشم بچه دیگه آینده ش نابود شه