دیدم توی مدرسه ایم بعد باهاش کلاس داشتیم هی تو خواب ب خودم میگفتم مگه فوت نکرده بود بعد میدیدم باهامون داره حرف میزنه میخنده خوشحال شدم که فوت نشده بعد از پله های مدرسه داشتیم میرفتیم بالا ی دفعه حالش بد شد نشست به گریه کردن بقیش یادم نیست الان که بیدار شدم خیلی دلم گرفته