اونا قصدشون این بود من طلاق بگیرم
و اون چون بچه یتیمه و همه خواهر برادراش ازدواج کردن اون سرو سامون بگیره ی جورایی پسرعموش رو حق خودش میدونست
میدونی از کجا فهمیدم حرفاش رو؟؟
ی روز تعیبقش کردم فهمیدم دعانویسش کجاست
رفتم داخل تهدیدش کردم دعانویسه همه چی رو گفت
گفت به خدا به من گفته فلانی نامزدشه و شما با این مشخصات ا مدی تو زندگی این دختره و خونه خراب کنی