2777
2789
عنوان

ماجرای تلخ امشب

811 بازدید | 45 پست

امشب رفتم بیرون خیر سرم حالم خوب بشه چون حالم بد بود تو خونه بحثم شده بود، رفتم یه پسره بهم گیر داد بعدم میخاست بزور بهم بادوم بده منم بزور بهش پس دادم یه پلاستیک پر بود، بعدش فهمیدم قصدش چیه خیلی گریه کردم اونم گفت ببخشید

بچه ها باورتون نمیشه!  برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.

اولش عادی بود فکر کردم ازم خوشش اومده خیلی باهم صحبت کردیم

بعدش بحث بخاری نداشتن ماشین من شد، گفت من میام تو ماشین تو، توام برو تو ماشین من گرم شی، من نرفتم تو ماشینش ولی اون اومد نشست خیلی اصرار میکرد بریم شام بخوریم منم گفتم نه ولی ول نمیکرد خودشو لوس کرده بود هی میگفت لطفا بریم، یه لحظه نگاه کردم به شلوارش دیدم اره داستان اینه

قصدش دقیقا چیه با یه ذره بادوم


بیا نوشتم بخون، آخه خیلی اصرار داشت بهم داد هرچی گفتم پس بگیر پس نمیگرفت بعد گفت نترس توش سم نیس، منم شک کردم تا اینو گفت گفتم خودت بخور ازش، نخورد گفت من خوردم

ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
داغ ترین های تاپیک های امروز