مامان بابام نیستن چند روز
خواهر برادرم درس دارن بهشون گفتم تا شب به کار و درستون برسید میایم دنبالتون بریم شام بیرون بعد برمیگردونم
خواهرم انقدر ادا در اورد که من نمیام حوصله ندارم منم جلو شوهرم حرص میخوردم از بچه بازیش
گفتم باشه داداشم بیاد شام بخریم بخوریم تو خونه برگردیم با بی احترامی گفت نه نیاید من که میرم تو اتاق بیرون نمیام
خیلی دلم شکست از بی صفتیش
داداشمم برداشتم رفتیم شام خریدیم تو ماشین خوردیم
همیشه حسرت یه خانواده گرم و صمیمی به دلم میمونه....