شوهرم امروز یه سفر یه روزه داشت
برام سوغاتی اورد نسبتا گرونم هست راستش اصلا خوشم نیومد ،تشکر کردم قیمت گفت تعجب کردم ،گفتم کاش هماهنگ میکردی
برگشته میگه میخواستم خوشحالت کنم اخه تو بجز من کیو داری که براش مهم باشی🫠🫠یه لحظه بغض اندازه گردو چسبید به به گلوم
انگار بچه سر راهیم ،این منو اورده پناه داده 😭
نمیدونم چطوری بغضم نگه داشتم بعد میگه من خرم ببخشید ،نه اینکه پشیمون شده باشه
خر از این جهت که کادو خریده لابد
عین گاو نه من شیرده میمونه هزارویک کار میکنه برام ،اخرش با پشت پا میزنه همه رو میریزه😭😭هیچی بهش نگفتم ولی واقعا دلم شکست اشکم دراورد