به ذاتت لعنت ای دنیا که بر تو اعتباری نیست
تمام وعده هایت پوچ و رسمت سازگاری نیست
چه آدم ها که آزردی و با صد آرزو مردند
چه دل هایی که سوزاندی و آن ها را شماری نیست
چه بازی ها درآوردی سر هر کس به تو دل بست
نشستی تا ببازد، از تو جز این انتظاری نیست
طناب پاره ان،مارو به چاه سادگی انداخت
فرو رفتیم و فهمیدیم دستت ،دست یاری نیست
حلال دیگران باشد تمام زرق و برق عشق
که ما آزرده جانها را تمنای نگاری نیست
باشد که ما دست از دنیا برداشتیم
ولی خوشحال به دوستانی که داشتیم
همه را سپاس گوییم و اکرام
هر چه داشتیم در این دنیا گذاشتیم