بالاخره خدا بغلمو با دستاش پر کرد خدایا خیلی دوست دارم نذاشتی حسرت مادرشدن رو دلم بمونه 🥺❤ امضای قبلیم:خدایا میشه بغلمو با دستات پرکنی🌙🥺؟ موند به قلبم حسرتش به دست بیارمت 🥀🥲 ما کوچیکا خدامون بزرگه.......🍂🌱
بچه ها باورتون نمیشه! برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.
تو زندگی خصوصی برادرم قبل و بعد ازدواج دخالت نمیکنم
نظر نمیدم
خودشون میدونن
خودم عاشق ساز و موسیقی هستم
از بعضی کاربرا رفتارایی میبینم که...❌باعث تاثر و تعجب❌علت هر چه هست ما اجازه نداریم به بهانه مجازی با 👈توهین👈 تحقیر 👈تمسخر👈 سرزنش 👈عقده و کمبود توجه👈 عقده جلب توجه 👈 عقده تایید و تحسین دیگران👈 احساس خود مهم پنداری...دل کسی و بشکونیم ❌ از انسان نهایتا انسانیت و خاطرات بجا میمونن ✅ زندگی به اندازه کافی سخت هست برای هم سخت ترش نکنیم✅ ❤انّا علی العهد💕 ان حزب الله هم الغالبون 💕یقین دارم که دوست داشتن تو❤💕روزی عاقبت مرا بخیر خواهد کرد 💕❤🤍💚🇮🇷که از چشم بداندیشان خدایت در امان دارد🇮🇷💚🤍❤ 🇮🇷🤍تو💍❤هر چهار فصل منی نیمه جان منی💖💞💖هر سال هر ماه هر شب هر روز هر ساعت هر دقیقه هر ثانیه هر لحظه هر نفس عزیزجان منی❤شیرین جان منی❤دلبر جان منی ❤جان جانان منی❤تاابد
مثلا بگن ساز زدنم شد شغل یا مثلا پول پسر ما رو خرج اینچیزا میکنه و از اینجور حرفا
ببخشیدا ولی گوه خوردن
تو از الان راجع به خودت اینجوری فک میکنی بقیه چه فکری باید بکنن؟
بی اعتماد به نفس وارد جمعشون بشی میخورنت
روزی سگی داشت در چمن علف میخورد. سگ ديگری از کنار چمن گذشت. چون اين منظره را ديد تعجب کرد و ايستاد. آخر هرگز نديده بود که سگ علف بخورد! ايستاد و با تعجب گفت: اوی ! تو کی هستی؟ چرا علف میخوری؟! سگی که علف میخورد نگاهش کرد و باد در گلو انداخت و گفت: من؟ من سگ قاسم خان هستم! سگ رهگذر پوزخندی زد و گفت: سگ حسابی! تو که علف میخوری؛ ديگه چرا سگ قاسم خان؟ اگر لااقل پاره استخوانی جلوت انداخته بود باز يک چيزی؛ حالا که علف میخوری ديگه چرا سگ قاسم خان؟ سگ خودت باش... #زمستان بی بهار / ابراهیم یونسی
میدونم ممکنه همچین فکرهایی بکنن بالاخره جامعه رو میشناسم میخوام بدونم چه برخوردی داشته باشم اگه با ا ...
هیچ برخوردی
با اعتماد به نفس کامل میگی همینه که هست من شغلمو دوست دارم و اگر شما دوست ندارید متاسفم ولی کاری از دستم بر نمیاد باهاش کنار بیاید
تو سری نباید بخوری
روزی سگی داشت در چمن علف میخورد. سگ ديگری از کنار چمن گذشت. چون اين منظره را ديد تعجب کرد و ايستاد. آخر هرگز نديده بود که سگ علف بخورد! ايستاد و با تعجب گفت: اوی ! تو کی هستی؟ چرا علف میخوری؟! سگی که علف میخورد نگاهش کرد و باد در گلو انداخت و گفت: من؟ من سگ قاسم خان هستم! سگ رهگذر پوزخندی زد و گفت: سگ حسابی! تو که علف میخوری؛ ديگه چرا سگ قاسم خان؟ اگر لااقل پاره استخوانی جلوت انداخته بود باز يک چيزی؛ حالا که علف میخوری ديگه چرا سگ قاسم خان؟ سگ خودت باش... #زمستان بی بهار / ابراهیم یونسی