2777
2789
عنوان

بیاید ی خاطره ترسناک تعریف کنم

| مشاهده متن کامل بحث + 166 بازدید | 20 پست
چجوری بود برای تو ؟کسی هم که براش اتفاق نیافتاده باشه باور نمیکنه من سر این خیلی اذیت شدم ی زن هم تو ...

من و خواهر کوچیکم همیشه با هم از مدرسه بر می گشتیم خونه تا اینکه یه روز از مدرسه اومدیم خونه تو حیاط خونه بودیم که دیدم گوشی خونه زنگ میخوره به ابجیم گفتم بدو جواب تلفن رو بده تا من میام رفتم تو خونه دیدم بابام تو آشپز خونه ست سلام دادم حرف زدیم رفتم لباس هام و عوض کردم از اتاق اومدم بیرون گفتم کی بود زنگ زده بود گفت بابا گفتم اون که خونه تو آشپزخونه ست الان دیدم گفت نه داشت با من حرف میزد میگفت چی لازم دارید اومدین خونه بخرم همون لحظه رفتیم کلا خونه رو گشتیم کسی نبود بعد نیم ساعت بابام اومد خونه گفتم مگه تو آشپزخونه با من صحبت نکردی امروز گفت کی من نه من پیش دوستم بودم قرار بود یه جایی بریم هر چقدر می گفتم تو خونه بودی می گفت نه

ببین من یه پیشنهاد بهت بدم؟ خودم وقتی انجامش دادم توی زندگیم معجزه کرد.

قبل از هر تصمیمی چند دقیقه وقت بزار و برو کاملاً رایگان تست روانشناسی DMB مادران رو بزن. از جواب تست سوپرایز می شی، کلی از مشکلاتت می فهمی و راه حل می گیری.

تازه بعدش بازم بدون هیچ هزینه ای می تونی از مشاوره تلفنی با متخصص استفاده کنی و راهنمایی بگیری.

لینک 100% رایگان تست DMB

من و خواهر کوچیکم همیشه با هم از مدرسه بر می گشتیم خونه تا اینکه یه روز از مدرسه اومدیم خونه تو حیاط ...

خیلی وحشتناکه

شنیدی میگن موقعی که میخوای ابجوش رو جایی بریزی بسم الله بگو مثل اینکه مامان من نگفته بود و بچه های اون زن مرده بودن و اون زن داشته بچه های مامان منو اذیت میکرده

من اینجوری شده بودم داداشم یهو شروع میکرد به جیغ دادن دیگه انقدر جیغ میزد قرمز میشد نفسش میرفت

هی این دکتر اون دکتر خوب نشیدیم مجبور شدیم بریم پیش این ادما که از اینجور کارا میکنن گفت داستان این بوده ی مدته ک نمیبینم زنه رو

آنان که نوای موسیقی را نمیشنیدند ان که میرقصید را دیوانه میپنداشتند

شوخی کردم من خودم بودم قلبم وایمیستاد تو اینجور چیزها خیلی ترسوام


من از اینایی بودم که کلا تنها میموندم از چیزی نمیترسیدم اون دوره از سایه ی خودم میترسیدم دستشویی تو اتاقم بود ولی وقتی میخواستم برم مامانم باید می ایستاد جلوی در

آنان که نوای موسیقی را نمیشنیدند ان که میرقصید را دیوانه میپنداشتند

خیلی وحشتناکهشنیدی میگن موقعی که میخوای ابجوش رو جایی بریزی بسم الله بگو مثل اینکه مامان من نگفته بو ...

اره مامان منم خیلی اعتقاد داره به من همیشه میگه موقع ابکش کردن برنج بسمه الله یادت نره ، یه سوال به چشم تو کسی رو دیدی که از اعضای خانواده ت نبینه تو خونه

ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792