من با آقایی تو رابطم هم دیگ دوست داریم برام همه کار کرده دوست داشتنش ثابت کرده اما مادرش از اول چشم دیدن من نداشت خانوادش نمیذارننننننننننن بهم برسیم نمیدونم چ گناهی کردم من خود پسرم از خانوادش متنفر میگه مادرم خیلی اذیتم میکنه .صبح بهم خودش زنگ زد گفت بیمارستانم میخاستن چند نفر خفتم کنن اینا کلی حرف زدیم کلی گفت دلم برات تنگ شده اینا حالا من الان زنگ زدم که حالشو بپرسم دیدم جواب نمیده یهو مادرش گوشی جواب داد زنگ نزن به پسرم پسر من فراموش کن لقمه پسر من نیستی براش زن گرفتم منم گفتم باید با خودش حرف بزنم خودش اینارو بگه میرم که گفت پسرم نیست پسرم خابه بعد دوباره برادر ناتنی پارتنرم گوشی برداشت تهدیدم کرد گفت یکدفعه دیگ زنگ بزنی ادرست پیدا میکنم میام در خونتون که بحثم شد باهاش
دوستان من این آقا هم دیگ دوست داریم اما مادرش خانوادش خیلی اذیتش میکنن نه تنها با من مخالفن هیچ تو همه کارا این بچه دخالت میکنن
حرصم گرفته نمیخام بخاطر این دو نفر بکشم کنار چون همو دوست داریم