روزی سگی داشت در چمن علف میخورد. سگ ديگری از کنار چمن گذشت. چون اين منظره را ديد تعجب کرد و ايستاد. آخر هرگز نديده بود که سگ علف بخورد! ايستاد و با تعجب گفت: اوی ! تو کی هستی؟ چرا علف میخوری؟! سگی که علف میخورد نگاهش کرد و باد در گلو انداخت و گفت: من؟ من سگ قاسم خان هستم! سگ رهگذر پوزخندی زد و گفت: سگ حسابی! تو که علف میخوری؛ ديگه چرا سگ قاسم خان؟ اگر لااقل پاره استخوانی جلوت انداخته بود باز يک چيزی؛ حالا که علف میخوری ديگه چرا سگ قاسم خان؟ سگ خودت باش... #زمستان بی بهار / ابراهیم یونسی
چرا دیگه میخواد به بقیه نشون بده البته اصلا لوکشین نمیزنه
خب تو یه جای قشنگ میری دوست نداری با بقیه به اشتراک بذاری؟
قرار نیست تو خفا انجام بده که
دوس داشته گذاشته
روزی سگی داشت در چمن علف میخورد. سگ ديگری از کنار چمن گذشت. چون اين منظره را ديد تعجب کرد و ايستاد. آخر هرگز نديده بود که سگ علف بخورد! ايستاد و با تعجب گفت: اوی ! تو کی هستی؟ چرا علف میخوری؟! سگی که علف میخورد نگاهش کرد و باد در گلو انداخت و گفت: من؟ من سگ قاسم خان هستم! سگ رهگذر پوزخندی زد و گفت: سگ حسابی! تو که علف میخوری؛ ديگه چرا سگ قاسم خان؟ اگر لااقل پاره استخوانی جلوت انداخته بود باز يک چيزی؛ حالا که علف میخوری ديگه چرا سگ قاسم خان؟ سگ خودت باش... #زمستان بی بهار / ابراهیم یونسی
نه لزوماپولدار به کسی میگیم که یه سرمایه قابل توجه داره که نوسان زیادی نمیخوره بهش، یا ملکه یا ارز ی ...
کسی که مثلا سالی چند میلیارد داره به ندرت به نظرم این ریسک رو به جوون میخره که پولش رو برای سفر بده ولی برای بعضی ها همون چند میلیارد براشون خیلی معمولی و ترجیح میدن باهاش خوش بگذرونن میبینی ۱ میلیارد پول دو ماهشون
آرزوها پایان ندارد آدمی به هرجا که که می رود گمان می کند به غایت القصوای مقصود خود رسیده است درصورتی که دنیا بی پایان است.
کسی که مثلا سالی چند میلیارد داره به ندرت به نظرم این ریسک رو به جوون میخره که پولش رو برای سفر بده ...
نه عزیزم خیلیا هستن
اگه ماهیی ۱۰ ملیون در بیارن همشو خرج میکنن، ماهی ۵۰۰ میلیون هم در بیارن همشو خرج میکنن
در قید زندگی نیستن به اون صورت
روزی سگی داشت در چمن علف میخورد. سگ ديگری از کنار چمن گذشت. چون اين منظره را ديد تعجب کرد و ايستاد. آخر هرگز نديده بود که سگ علف بخورد! ايستاد و با تعجب گفت: اوی ! تو کی هستی؟ چرا علف میخوری؟! سگی که علف میخورد نگاهش کرد و باد در گلو انداخت و گفت: من؟ من سگ قاسم خان هستم! سگ رهگذر پوزخندی زد و گفت: سگ حسابی! تو که علف میخوری؛ ديگه چرا سگ قاسم خان؟ اگر لااقل پاره استخوانی جلوت انداخته بود باز يک چيزی؛ حالا که علف میخوری ديگه چرا سگ قاسم خان؟ سگ خودت باش... #زمستان بی بهار / ابراهیم یونسی