ام البنین این بانوی با عظمت وقتی که اولین بار وارد خونه امیرالمومنین میخواست بشه گفت آقا اجازه بدید دختر بزرگ خونه به من اجازه ورود بده .. دختر بزرگ خونه زینبی بود که از خودش کوچکتر بود اما این زن انقدر با معرفت بود که اجازه خواست
بعد وقتی وارد خونه امیرالمومنین شد بچههای حضرت زهرا رو جمع کرد و گفت عزیزان ! من نیومدم تو این خونه که جای مادرتونو بگیرم ، من کنیز مادرتونم ، من اومدم خدمتگزار شما باشم ..
به بچههاش اینکه تو مداحیا میشنوید که حضرت ابوالفضل همیشه به امام حسین میگفت سیدی و مولای اینو مادرشون ام البنین یادشون داده بود
به بچههاش گفته بود که درسته که پدرتون علیه ولی مادرتون زهرا نیست خیال نکنید شما مثل بچههای حضرت زهرا هستین ! شما خدمتگزار بچههای حضرت زهرا هستین
وقتی که تو خونه فاطمه صداش میزدن میدید که بچهها گاهی موقعها یه بغضی به گلوشون میاد و یه اشکی تو چشمشون میاد به امیرالمؤمنین گفت آقا به همه بفرمایید تو این خونه دیگه منو فاطمه صدا نزنن این خونه یک فاطمه داشت من کنیز اون فاطمه هستم تو این خونه دیگه کسی منو فاطمه صدا نزنه از اون به بعد بهش میگفتن ام البنین مادر فرزندان 🥺