2777
2789
عنوان

مامانم واسه بار سوم توو بارداری باهام دعوا کرد

| مشاهده متن کامل بحث + 422 بازدید | 40 پست
اره قبول دارم همش منو میریزن بهم, مثلا گاهیم که بهم زنگ میزنه فقط میگه با بابات دعوا کردم یا مشکلاتش ...

روابطتت کم کن،ببین چقدر ب آرامش میرسی.اینو منی میگم ک تمام این مراحل پشت سرگذاشته.اونقدرگریه میکردم...اونقدربرام باارزش بودن....ولی الان مستقیم و نیازم ب حرف زدن با اطرافیانم رواز صد به ده درصد رسوندم.مادرمنم ازپشت گوشی زخم زبون میزد.کارشوهرم و خانوادش وخوردوخوراکمون مسخره میکرد....و کلی بددهنی.وکلی اتفاقات بد دیگه.الان کلا نه میرم شهرمون و نه اجازه میدم ک بیان.

شب های هجر راگذراندیم وزنده ایم🍀 مارابه سخت جانی خوداین گمان نبود

بچه‌ها، دیروز داشتم از تعجب شاخ درمیاوردم

جاریمو دیدم، انقدر لاغر و خوشگل شده بود که اصلا نشناختمش؟!

گفتش با اپلیکیشن زیره لاغر شده ، همه چی می‌خوره ولی به اندازه ای که بهش میگه

منم سریع نصب کردم، تازه تخفیف هم داشتن شما هم همین سریع نصب کنید.

همین چند وقت یه بار که زنگ میزنی به این روانی،خیلی خوشحالم واست چون بچه ت بیاد رفتار خوب با بچه ت رو ...

اینو همه میگن

منتظرم بچم بیاد سرم گرم تر شه

نیاز نداشته باشم بهشون دیگه الان اوج نیاز بود الان نبودن کنارم بعدش رو نمیخوام

روابطتت کم کن،ببین چقدر ب آرامش میرسی.اینو منی میگم ک تمام این مراحل پشت سرگذاشته.اونقدرگریه میکردم. ...

دیگه منم ذوقی برای اومدنشون ندارم منتظرم نیستم قبلا التماس میکردم یه بارم شده بیا که معمولا دعوا میشد بهش گیر میدادم.

الان دیگه تو بارداری کنارم نبوده حتی اندازه تلفن زدن

دیگه بعدش میخوام چی کنمش

منم بخوام نخوام باید راه شما رو برم عزیزم

دیگه منم ذوقی برای اومدنشون ندارم منتظرم نیستم قبلا التماس میکردم یه بارم شده بیا که معمولا دعوا میش ...

دقیقا،منم چندین سال پیش اصرارمیکردم بیایین،وهرباردعوا میشد.اون وسطای زندگیم زد ۷،۸ ماه کلا بیخبربودن،دورازجون شما و بچتون،زد وبچه فوت شد توشکمم،۷ ماهه بود.ازاسترس ونگرانی،چهارروزبیمارستان بستری شدم.کلا بیخبربودن.یسال بعدش اومد وگفت بچت کو،....داستان دعوا و جنجال و بگومگومون بازترشد....بعداین جریانا سه سال توهم و اندوه دخترم طی کردم توسکوت....بعدش دیگه اون من قبلی نشدم که نشدم ونشدم.یه پسردارم.کلا ۵،۶ باربیشترندیدن..حالا ۳ ساعتم فاصله هس.میگم یعنی راهمون زیادم دورنیس.قبلنا اونقدرمیرفتم...الان چهارسال پام توشهرم نزاشتم.و قیافه هیچکدوم ازبرادرا و خواهرا و پدرومادرندیدم.و دلمم تنگ نمیشه دیگه.چون برام مردن

شب های هجر راگذراندیم وزنده ایم🍀 مارابه سخت جانی خوداین گمان نبود

قطع ارتباط.

فالگیر سایت🤭🤍با سابقه زیاد سوالی بود درخواست بدید❤️یا اگه بلدید فااال بگیرید تبادل هم میکنم✨️همراه با ویس در تلگرام سروش ایتا🌱 دوتا تک نیت رایگان،فال بگیرید تک نیت رایگان میگیرید اسرار نکنید که رایگان باشه❤️

دقیقا،منم چندین سال پیش اصرارمیکردم بیایین،وهرباردعوا میشد.اون وسطای زندگیم زد ۷،۸ ماه کلا بیخبربودن ...

ای وای عزیزدلم چقدر سخت گذشته پس

انشالله روح بچت شفاعتگر باشه برات

خیلی متاسف شدم حق داری خب من بودم کلا از چشم اونا میدیدم میگفتم شاید بودن کنارم اتفاقای دیگه ای نیفتاد

حق داری واقعا

خدا بچت رو حفظ کنه

شما تنهایی زایمان کردی؟ توو بیمارستان تنها بودی

ای وای عزیزدلم چقدر سخت گذشته پسانشالله روح بچت شفاعتگر باشه براتخیلی متاسف شدم حق داری خب من بودم ک ...

مممنونم.اره تنهابودم ب چ سختی گذشت.واون سختیها روحم ازلطافتش درآورد.شاید لازمه زندگیم بوداین سختی.

باکسیکه آرامش ازت میگیره حرف نزن.هرکسیکه باشه.خودت مهمتری.

شب های هجر راگذراندیم وزنده ایم🍀 مارابه سخت جانی خوداین گمان نبود
قربونت بشمببین میرم بیمارستان برای کار آزمایش و ...باردارها با مامانشون میان من بغضم میشه دلم توجه م ...

درک میکنم این حس کمبوده خیلی دردناکه اما مطمئن باش که زن قوی ای هستی که تا اینجای راه رو اومدی و این روزا هم چشم به هم بزنی میگذره و نینی خوشگلت به دنیا میاد

ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
داغ ترین های تاپیک های امروز