۸ماهه باردارم.
چهار سال پیش ازدواج کردم از شهرستان اومدم تهران. کودکی خیلی بدی داشتم از دست مادر عصبی و پدر معتادم هر دو خودشیفته هستن.
توو این چهار سال یک بار خونه ام نیومدن اما پدرم یک بار یه شب با یه مرد معتاد دیگه اومد بهم سر زد که کاش نمیومد.
مادرم تا حالا خونم نیومده از شهرمون تا اینجا ۵ ساعت راهه عاشق گربه هاست و غذا دادن به اونا و تیمار کردنشون یعنی بری خونشون جا نیست بشینی تمام گربه های کوچه زودتر از تو روی مبل نشستن حرفی هم بزنم فحش میده خیلی بی پروا.
موقع جنگ دوماهم بود رفتیم خونشون همه چی هم خریدیم بردیم از روز دوم شروع کرد بحث و دعوا فکر میکرد جنگ یکسال طول میکشه ترسیده بود خیلی بمونیم خلاصه جمع کردیم برگشتیم تهران و باوجود بارداری موندیم زیر صدای موشک و بمب.
بعد اون زنگ نمیزد من خودم زنگ میزدم آخه خیلی احتیاج داشتم حتی در حد سراغ گرفتن تلفنی😞 یه بار که دو ماهم بود زنگ نزده بود باهاش پشت تلفن بحثم شد فحش داد گفت اشغال کثافت بیشعور بعد قطع کرد.
من خودم شاغلم به سیسمونی مفصل خریدم که پیش خانواده شوهرم خجالت نکشم.
چند هفته پیش خودش زنگ زد گفت میخوام برات سیسمونی بخرم پست می کنم وسایل رو، هرچی گذشت دیدم چیزی نیومد امروز زنگ زدم که چی شد آخرش گفت مگه طلب داری با داد گفت: هر وقت این گوه رو نخوردم اون وقت بگو! بعد قطع کرد.
زنگ زدم به داداشم که هنوز مجردم گفتم به مامان بگو نمیخواد هیچی بفرستی فکر کن من مردم بچم رو هم اونجا نمیارم.کار بدی کردم؟ تنهام حتی روز زایمان