خواهرزاده هاش زنگ زدن بیان پیش پسرم ۱۲/۱٠سالشونه.
بعد از دوساعت هم خواهرم زنگ زد اومد پیششون هم سن و سالن . چیپس خرید با اینا بخوره.
اونا از اول محلش ندادن. چیپسم نخوردن.
یکیشون همش لج میکرد باهاش اینم جوابشو میداد.
اینا به کنار خیلی ناراحت شدم انگار ماماماشون یادشون دادن یکی از اینا مادرش اخلاقش اینجوریه یاد بچش میده خواهر من با سادگی تمام اومد بخاطر اینا تبلتشم اورد هرچی گفت بیایید بازی نیومدن.
شوهرم باهام شوخی دستی کرد اومدم ب شوخی منم اروم بزنمش فرار کرد یهو ضربم محکم شد نفهمیدم چیشد خورد پشتگردنش اونم نامرد با عصبانیت چند بار محکم کوبید تو صورتم.
خواهرزاده هاش رفتن اتاق با وسایل پسرم بازی با پسرم خواهرم گفت دست نزنید اوناهم جوابشو دادن گفتم عیبی نداره بجی همیشه میان سرگرم میکنن بچه رو.
ابجیم رفتم پیش وسایلشون دوتا گوش گیر داشتن پلنگی بود ابجیم قصد داشت سر به سرشون بذاره بخندن جابه جاشون کرد بعد یکیشون به ابجیم گفت گوه نخورد خواهرم داشت میگفت کدوم برای کدومه هردو بی محلش کردن قهر کردن رفتن. خیلی ازشون بدم اومد خانوادگی همین مدلی هستن خودخواه نمک نشناس. این دختره که با خواهرم اینجوری کرد من اوردمش خونه پدرم باهاش ریاضی کار کرد چقد پذیراییشون کردم. هیچی نمیفهمن هم خودشون هم مادراشون اصلا ادمایی نیستن بهشون احترام بذاری محبت کنی انقد غصه خوردم از شوهرم رفتار خواهرازاده هاش با ابجیم بغض کردم. چقد خانواده من ساده هستن هر سری چقد بهشون حرکت گذاشتیم اما اینا از کوچیک تا بزرگ بی حرمتی میکنن بهت😔