انگار پسرعموم که تقریبا شیش هفت ماهه میخورد خودش رو انداخت بغلم...بعد شروع کرد گریه چون انگار تشنش بود...با لیوان یه بار مصرف آب دادم بهش قورت قورت قورت خورد...گفتم دیگه نمیخوای با اشاره گفت نه
تا حالا ندیده بودمش فقط میدونستم پسر عمومه
خدایا چنان کن سرانجام کار تو... خوشنود باشی و ما رستگار🙂
قبل اونم خواب دیدم یه عااالمه میوه و سبزیجات اورده بودن واسه مردم و بچه های غزه ...بعد بابام بهم گفت فقط تو باید پخش کنی بینشون...دیدی که کسی کمک نمیکنه...قبلاً هم خواب دیدم مسئول پخش شیر بین نوزادانشون بودم....عجیبه برام این خوابا یعنی چی
خدایا چنان کن سرانجام کار تو... خوشنود باشی و ما رستگار🙂