هفته پیش خالم اومد برای دو روز بچه کوچیک چند ماهش رو گذاشت پیش من با مامانم رفتن یه شهر دیگه
بابام سرکار بود منم دیدم نمیتونم تنهایی نگه دارم زنگ زدم شرکت خدماتی که یه بلاگر معرفی کرده بود که یکی رو بفرستن
خانمه اومد خونمون بچه خالم رو نگه داره من به کارا برسم
دراز کشید کنار بچه پتو بچه رو کشید رو خودش گرفت تخت خوابید چند بار صداش زدم دیدم خوابش سنگینه منم با صدای سشوار بچه رو خوابوندم پا شدم برای جفتشون عصرونه درست کردم تو کل این مدت خانومه خواب بود
اومدم بچه رو شیر دادم خانمه رو هم بیدار کردم عصرونش رو دادم پولشو گرفت رفت خونشون 😶🫠
وقتی بابام اومد خونه اون بازم خواب بود رفتنی بابام بهش گفت خسته نباشی اونم برگشت گفت خسته که همیشه هستم ولی خدا قوتتتتت😐😶