دختر جاریمه کلاس هشتمه کلا شبا میاد خونه مادربزرگش میخوابه هر شب ها
امشب هم مث هر شب اینجا بود شام ماکارونی گذاشتم سفره اومد غذاشو خورد خونه مادربزرگشه بعد بی صدا پاشد رفت خونشون که ظرفا نیفته گردنش بعد نیم ساعت اومد داشتم فیلم خانواده جدید میدیدم اومد گفت بزن از یاد رفته گفتم اینو میبینم اومد کنترلو از تو دستام گرفت گغت مگه ریسی که هر چی تو ببینی بعد من پسرم یازده ماهشه بخش چای نمیدم مادرشوهرم اصرار داره که بهش چای بده میخواست بده بچه رو به بهانه آب خوردن بردم آشپز خونه دنبالم راه افتاده با دهنش چای مزه میکنه میگه دست تویه میخام بهش چای بدم
منم بهش کفتم واقعا فک کردی من با استکان دهنی تو بهش چای میدم؟ مادرشوهرمم فقط میخنده فقط وقتی
حتی به ننش هم بی احترامی میکنه اونم هر روز میگه تو با سگای تو خیابون اخلاقت یکیه
بخدا هر کی تو خانواده شوخر از راه میرسه ی شوهر شده برام
همه باهم بگین لعنت به شوهرم لعنت 6سال عمرمو بر باد داده