هر کجا نیست کسی، آنطرفِ میز، منم
خسته و غمزده با خویش گلاویز، منم
.
هر چه افتاده کناری و نفهمیده کسی
هیچکس هم پیِ آن نیست، همان چیز منم
.
خسته، خلقی پیِ ما میل ترحّم دارند
شوم، شوریده، حزین، گریهی یکریز منم ...
.
هر که در من وطنی داشته، شد خانه خراب
شهر ویران شده از غارت چنگیز منم
.
به تنِ سردِ من اینگونه که داغِ تو نشست
شاهِ قاجار تو، مشروطهی تبریز منم ...
.
اول قصّهی سهراب، خوشایند، تویی...
آخر قصّه ولی، تلخ و غم انگیز منم ...
.
دل و دین، هوش و هوس،هر چه که بردی بشمر
به خیال چه نشستی؟ ته پاییز منم ...
.
بعد یک عمر اگر حالِ مرا میپرسی
خندهی زورکیِ از گله لبریز، منم ...