تقریبا یک سال پیش عاشق یه پسری شدم مامانم اجازه نداد باهاش در ارتباط باشم اون پسره هم از علاقم خبر نداشت یه نفر مورد اعتماد میشناختم و میخواستم بسپارم بهش که منو به به عنوان کیس ازدواج به پسره معرفی کنه چون میدونستم دنبال کیس ازدواج و زن گرفتنه و دنبال دوستی نیست مامانم محدودم کرد و خلاصه نشد باهاش در ارتباط باشم گذشت و تا اینکه شنیدم نامزد کرده الآن من موندم و یه عشق فراموش نشدنی و کوله باری از حسرت همه چیزو از چشم مادرم میدونم .
خیلی پسره رو دوست دارم خیلی محاله یک روز بهش فکر نکنم و عکساشو نگاه نکنم چشمم بهش موند لامصب چه کیسی بود