چند روز پیش
عموی بابام دعوت بود که اخرین بار ۵ سالگی من دیدیمش
همسن بابامه
خونه پر مهمون بود من اتاقم بودم با دختر عمم یه سیب گنده گاز می زدم بابام صدام کرد گفت بیا سلام کن
بعد من یهو رفتم دست دادم روبوسی کردم بی مقدمه
اونم هنگ کرد که این زنه کیه اینطوری میکنه یهو اومده میگه سلام و ماچ می کنه منو
🤣🤣🤣🤣🤣
یهو پسرخاله شدم
بعد معرفی کردم تعجبش خوابید
من ایستاده بودم جلو مبل اومدم باکلاس باشم خیلی مودب حرف می زدم
یهو سیبه از دستم سر خورد صاف افتاد رو پاش