می گن مریضه بیاین ببرینش.
درحالی که هیچیش نیست.
دفعه اول اوایل مهر بود، ساعت 8 خانمشون زنگ زد گفت بالا آورده، رفتم دنبالش گفتم چی شده، گفت مامان آب پرید به گلوم یکم ریخت به لباسم. من هم باز هول کردم بردمش دکتر، دکتر دمیترون داد، یه بار خورد بعدم ظهر ناهار خورد و دیگه هیچیش نبود ولی دوروز نرفت مدرسه.
دفعه دوم اوایل آبان بود، گفتن آبله مرغون داره بیاین دنبالش ساعت 8، رفتم دنبالش، دو تا جای نیش مورچه روی لپش بود. باز هول کردم، بردمش دکتر، دکتر گفت هیچی نیست، ولی دیفن هیدرامین داد خورد، اونم الکی برای این که یه چیزی بده.
امروز هم دوباره زنگ زدن، که سرفه می کنه ببرینش. دمای بدنش بالاست!! در حالی که اصلا هیچیش نبود خوب توی این هوا همه مون یهو به سرفه می افتیم، رفتم دنبالش دوباره اوردمش ولی دیگه دکتر نبردمش، باهاش کلی درس کار کردم و بازی کردیم با هم .
این جا شنبه و یک شنبه تعطیل بود، دو شنبه و امروز باز بود، دوباره فردا تعطیله، هیچی معلوم نیست.
اصلا اعصابم خورده. هیچ کس نمی دونه که من چقدر روی این بچه حساسم، مث سگ پاسبان شب تا صبح بالاسرشم که سرفه کرد آب بهش بدم، هر روز موقع بیدار کردنش بوسش می کنم کلی وقت نازش می کنم، اگه خدای نکرده تب داشته باشه می فهمم، حتی نداشته باشه هم شک می کنم درجه می گذارم. صبح پاشد خوشحال صبحونه خورد و رفت.
بعد فهمیدم که توی کلاسشون که چهار نفر هستند، اون سه نفر مریض بودن نیمده بودن، خانمشون می خواسته بره این رو هم فرستاده. چون دیروز هم اون سه نفر نبودن، فقط پسرم تنها بود.
به خدا دارم دیوونه می شم.