البته استثنا هست یکی هست همسرش مرد خوب و حامی و مهربونیه که زندگی برای همسرش میسازه همدمش میشه و اون زن خوشبخترین میشه
اما یکی مث من که ی همسر بی بخار بی محبت ننه دوست افتاده گردنش تو 17سالگی که ده یازده سال هم اختلاف سنی دارن و اقاهه خانمو اصلا نمیفهمه تازه خونه هم نداریم و با ننش زندگی میکنیم که عین عزراییل حواسش به همه چیم هست درست تو جهنمه و این میشه که زنی میشم با موهای سفید در 22سالگی
راضی به ازدواج نبودم بدون اطلاع من مراسم خواستگاری گرفتن از مدرسه اومدم مادرم ی طناب انداخت گردنش شب خواستگاری گفت آبروی ما رو ببری خودمو میکشم این شد که عین خر تو گل گیر کردم