من قبل همسرم چند خواستگار داشتم تو فامیل و در و همسایه حتی با یکیشون تا مرحله آشنایی رفتم و قسمت نشد
شب عقدمم یکی از پسرای همسایه یکم دردسر درست کرد که رفع شد خداروشکر دیگه شوهرم پاشو تو شهر من نذاشت تا عروسی و شب عروسیمم همسرم مثل برج زهرمار بود اصلا محل کسی نمیداد نمیذاشت کسی عکسم بگیره مرتب منو میپوشوند با شنل عروسیم همه ازش متنفر شدن
یادمه فردای عروسی که از شهر خودم دور شدم همسرم گفت خوشحالم که یه شهر دیگه زندگی میکنیم اگر وضعیت رو میدونستم باهات عروسی نمیکردم خوشم نمیاد کسی رو بگیرم که ده نفر خواستنش این تموم شد تا دوباره بعد ده یازده سال فیلم عروسی دید گفت کاش عقل داشتم زنی نمگرفتم که اینقد تو چشم باشه نگهداری تو منو پیر کرد و اشاره به موهای سفیدش کرد کلا دل بد و بی ذوقه ولی من چه گناهی کردم خدا اینجوری جوابمو داد بچه ها؟؟؟؟ یه جوری میگه نگهداری انگار من ماهی لغزنده تو دستاش بودم من به همه سازش رقصیدم هرجور اون خواست پوشیدم هرجا اون نخواست نرفتم این بود مزد زحمات یه زندگی چندساله