من اومدم خونه مادرشوهر برای زندگی دو ماهه یکدفعه خاستم برم خونه مامانم
گفت صبح برو غروب بیا مادرمم میگفت نه غروب نباید بری خلاصه درگیری شد تا آشتی کردیم
حالا هی مادرم گفت چرا نمیای منم روم نمیشد بگم میترسم مثل اون دفعه بشه همش مادرم گریه زاری میکرد خودمم ناراحت آخرش به شوهرم گفتم من میخام برم خونه مامانم اما شب نمیام گفت باشه حالا میگم مامان یه امروز بزار برم بجایی کار دارم فردا بیام همش گریه میکنه