دارم واسه تو مینویسم بچه جانم ، با اینکه وجود نداری ولی گاهی وقتا تو تنهاییم دستمو میذارم رو شکمم و باهات حرف میزنم راستش دلم از زمین و زمان گرفته
حس ناامیدی ولم نمیکنه دیگه امیدی به اومدنت ندارم
خستم از حرفا و کنایه های اطرافیانم که یه بچه بیار سنت داره میره بالا
دیگه دلم نمیخواد تو جمع ها باشم دلم میخواد تنها باشم
راستش واسه خودم خیلی نگرانم کاش زودتر خدا تو رو بهمون میداد ، پدرت خیلی منتظرته ، همش میترسم به روم بیاره که چرا نتونستم یه بچه براش بیارم دیگه حالم از خودم بهم میخوره خیلی خستم خیلی