صب ۷ بیدار شدیم رفتیم دادگاه بخاطر اینکه مامان بابام دارن طلاق میگیرن و بابام مامانم بیرون کرده بود رفتیم بودیم اونجا قاضی ما رو خواسته بود با اینکه برا هر دوشون خیلی ناراحتم تا الان که دو ماهه به روم نیاوردم تو تنهایی ها گریه هامو میکنم بعد جلوشون وانمود میکنم برام مهم نی بعد برگشتیم خونه برا اولین بار بعد پنج سال با شوهرم تو خونه مامانم اینا صبونه خوردیم داداشم و شوهرم رفتن سرکار ، بعد چند وقتیه میخواستم کیک بپزم بدم سوپری بفروشه از دیروزم همش با خودم میگفتم دیگه چی درستم کنم که بشه تو سوپری فروخت ترشی گل کلم به ذهنم رسید بعد صبونه با مامانم اینا رفتم همه چیشو گرفتم خورد کردم شستم بعد خونه مامانم درست کردم برگشتم فردام میرم وسایل کیک بگیرم کیک بپزم برا سوپری شوهرمم همش میزنه تو ذوقم میگه فروش نمیره میمونه سرت....
امروز برا یه روزه هیجانی ، پر استرس، خوشحال ، ناراحت
الانم حالم خیلییییی گرفتس دلم میخاد نباشم خسته شدم 😔💔
۱۴۰۴/۹/۱۰