همسایه خواهرم بودن منم بعد چند سال اومدم قم خونه خواهرم از اونورم دوستم زنگ میزد میگفت زود بیاین میخوایم برا داداشم بیایم خواستگاریت ی روز ک از بیرون اومدم اینم تو کوچه بود منو دیده بودو ب خواهرش گفته بود بیاد از خواهرم بپرسه ک من کیم البته از قبل خواهرش با خواهرم دوست بودش
هیچی دیگه خواهرش چندبار اومد گفت شماره بده چند وقت حرف بزنین آشنا شین بیایم خاستگاری منم بعد از مدتی راضی شدم شماره ردوبدل شد
بعدم اومدن خاستگاری
حالا تا قبل این من فکر میکردم شاید ب داداش دوستم بله بگم