یک دیگه شون از همه سریش تر بود،واقعا ها،رو مخ بود،ماه رمضون بود و کلی راهو میکوبید میومد مامان پسره،حالا ماهم ناراضی،بابامم برا کار رفت یا کشور دیگ،پسره همون کشور بود،مامانم بهانه کرد که باباش نیس رفته،گف اشکال نداره،ب پسرم میگم بره پیش شوهرتون،تا همدیگه رو ببینن و نظرشونو بگم،گفتیم نه،فرداش اومد،مامانم خودشو انداخت تو حموم گفت حوصله شو ندارم 🤣منم رفتم تو اتاقم درم قفل کردم،اون موقع ها زن عموم و بابا بزرگم با ما بودن،یعنی تو یه حیاط بزرگ زندگی میکردیم همه باهم،هرکس خونه و زندگیش جدا بود،دیگ با زن عموم اومد خونه مون،من میشنیدم که به زنعموم میگف تگ جواب مثبت بگیری ازشون،شیرینی خوبی داری پیش من،ژن عموم گف خود دختر راضی نیس،یهو خانمه گف تو این دوره کی به حرف دختره!!!!!!😑😑😑😑😑😑😑