۱) تو داری بار خانوادهی اون رو با نگاهِ خودت قضاوت میکنی.
این یه خطای رایجه. خانوادهی اون سالها با عادت "پسر تأمینکننده" جلو رفتن.
تو الآن از بیرون نگاه میکنی و فشارش رو میبینی، ولی این سیستم احتمالا سالهاست همینجوریه.
۲) اینکه میخوای به مامانش زنگ بزنی، ایدهی خوبی نبود.
خودت هم آخرش انجام ندادی، کار درستی کردی.
چون تو هرچی بگی، مستقیم میره تو دستهی “عروس داره دخالت میکنه”.
به ضررت میشه.
۳) تو دلت براش میسوزه، ولی دلسوزی جای تحلیل درست رو نمیگیره.
مشکل اصلی این نیست که خانوادهش درکش نمیکنن.
مشکل اینه که او مرزبندی بلد نیست.
کسی که از ۷ صبح تا ۱۰ شب کار میکنه و باز هم “بله” میگه، خودش داره این چرخه رو نگه میداره.
۴) تو داری یک خطر رو دستکم میگیری:
اگر همین روند ادامه پیدا کنه، بعد از ازدواج،
نفر اولی که از این فشار آسیب میبینه “تو” هستی.
نه مادرش، نه خواهرش… تو.