حالت اول ۶ ماهه زایمان کردم رفتم ازمایش دادم همه چیم خوبه
حالت دوم اره ناراحتم چون قبلنا چند بار دعوای خیلی بدی کردیم کشیده شد به خانواده ها اوناهم حرفایی زدن که هنوز تو ذهنم مونده همش میگه زنای مردم زرنگن شوهرشونو دوست دارن باهاش دعوا نمیکنن و همینطور به بچه هاشون میرسن تپلن بچه هاشون ولی تو مادری نمیکنی
هر دفعه دعوا میکنیم خانواده هامون میفهمن من بدم میاد کسی از زندگیم چیزی بفهمه مثلا ما یدونه دکتر بریم همه خانوادش و خواهراش میفهمن و منم بخوام یکاری کنم تنهایی نمیتونم باید مثلا با مامانش جایی برم بعضی از جاها نمیتونم برم چون دوست تداره ،قبلنا قبل عروسی دعوا میکردیم الان ی عروسی میرم استرس میکشم ناراحت میشم چون میدونم بعدش دعواست
نمیدونم چرا اینطور شدم اصلا حالم یجوره همه حرفاشو منظور دار میفهمم