بچه ها یه مشکلی دارم همش نصفه شبا با ناراحتی از خواب بیدار میشم بعد یهو فکر خاطرات بد یا خجالت آور گذشته میاد توی فکرم. مثلا یاد مهمونی پارسال میفتم ۶۰ نفر دعوت کرده بودم یه کم برنج کم اومد. هی میگم بابا عیبی نداره یک سااال گذشته تو کم تجربه بودی تا حالا مهمونی اینجوری نداده بودی و... بعد شروع می کنم خودخوری و دیگه هم خوابم نمیبره تا هفت صبح. یا یاد یه خاطره بد دیگه که خیییلی وقته ازش گذشته میفتم. نمیدونم چرا اینجوریم ولی از این حالتم بیزارم و هرشب هم همین مشکلو دارم🥲
منتظر عزیزی نشسته ام که جهان انتظارش را میکشد.🍁در انتظار یاری نشسته که همراهی اش کند، منتظر زمان ظهورش نشسته، برای مردم فرج و گشایش در امور به ارمغان آورده و جهان را از عدالت پر خواهد کرد، حال منتظر یاری گری نشسته ، منتظر کسی که منتظرش باشد🍁✨میشه برای فرج یه صلوات بفرستید؟فرستادید بهم بگید براتون صلوات بفرستم❤️
منم همینطورررم فک کنم ترکیب اضطراب احتماعی و وسواس فکریهمنم دقیقا همینم. حتی در طول روز هم یاد سو ...
دقیقا اضطراب اجتماعی هم دارم مثلا من عروسیم ۶ سال پیش بود چون خونه خریده بودیم و دست و بالمون خالی بود و ۳ سال هم عقد بودیم یه جشن کوچیک با آدمای نزدیک توی خونه گرفتیم. از دور دیدم یکی از همسایه های مادرشوهرم منو به بغل دستیش نشون داد و با هم خندیدن هنوزم فکر میکنم یعنی چی گفتن در موردم. میگم داشتن من رو مسخره می کردن حتما. حتی الان که مینویسم به نظرم فکر کردن بهش مسخره میاد ولی نمیدونم چرا میاد تو ذهنم همش
دقیقا اضطراب اجتماعی هم دارم مثلا من عروسیم ۶ سال پیش بود چون خونه خریده بودیم و دست و بالمون خالی ب ...
منم مثل توام و همیشه از این نوشخوارهای ذهنی در اذیتم چرا فلانی چند سال پیشفلان جا با حالت تمسخر باهام حرف زد چرا فلانی اینکارو کرد فلان جا آبروم رفت غذام شفته شد همیشه در حال عذابم