شوهرم تو زندگی خیلی اذیتم کرد یعنی روحی روانی عذابایی بهم داد که مریض شدم و دارم تاوان نفهمی یه مشت بیشعور رو من میدم. برای من که میرسید منطقش میمیره برده خانوادش هست حرف اونا خداس حرف من دروغ….
از یه جایی به بعد دیگه بحث نکردم میدونین ادم باید با یکی حرف بزنه بحث کنه که زبونشو بفهمه درکش کنه نه شوهر من که بدتر کارایی میکرد که به لج من باشه و بدتر عذاب بکشم و طی مدت قهر اصلا به نیازهام توجه نمیکنه یعنی مرده و زنده بودنم واسش دیگه مهم نیست…
حالا من دیگه بحث نکردم ولی خیلی ازش سرد شدم الان چندساله حسی بهش ندارم خیلی ببخشید حتی موقع را.بطه اصلا هیچی حس نمیکنم فقط میخوام تموم شه بره همین…امروز داشتم فکر میکردم چقدر این نقطه از زندگیم سیاهه چقدر تاریکه من میترسم از این بی احساسی حوصله هیچیشو ندارم راه جدایی هم ندارم ازش بچه دارم اونم طلاق بده نیست!
کاش میشد یه جایی بشینه فقط سکوت کنه من گریه کنم حرفای دلمو بهش بگم سرش داد بزنم تحقیرش کنم و بهش بگم چه بلاهایی سرم اورد شاید اینجوری دلم خالی میشد😔
خودش خبر نداره این حسا رو بهش دارم نمیدونم اگر بفهمه واکنشش چیه حتما دوباره تحریم میشم از پول و مسافرت و خرید🙂من روی نقطه ای از زندگی ایستادم که حتی دوست ندارم تو خونه باشه همینقدر ترسناک و سرد و تاریک😔
#درددل