امروز سالگرد ازدواج مون بود
خسته از سرکار اومدم با اینکه معده و کبدم درد میکرد و با مریضی وحشتناک رفتم حموم به خودم رسیدم لباس خوشگل پوشیدم اومدنی گفتم بریم شام بیرون اولش بهانه ترافیک و خستگی و اورد بعد اصرار من گفت بره حموم بعد بریم
من چند هفته است مریضم ولی خونه مون مرتبه ،از حموم که اومد گیر داد چرا ژیلت های حموم روی هم جمع شده تو آشپزخونه چرا فلان چیز رو میزه رفته رفته من ازت سرد میشم گفتم نمیریم یه شام سرهمی درست کردم خورد الانم اومد سالن کنار شومینه تنهایی بخوابم دست پیش گرفته که سرحرف معمولی چرا اینطوری کردم
بنظرتون حق با من بود؟؟؟