🩵_دلیل اینا تویی دیبا، تو یک ریسک بزرگی و آدم ها زمانی یک ریسک بزرگ انجام میدن که پاداش بزرگی در صورت موفقیت نصیب شون باشه🩵
🧡زیرا کسی که سحر خیز است قطعا هدفی در زندگی دارد و خواستار پیشرفت است، همیشه گمان می کنیم برای هدف مان باید سحر خیز باشیم؛ در حالی که موضوع بلعکس است، برای سحر خیز شدن باید هدف داشت. هدفی که انقدر برایت مهم باشد که حتی از خوابت نیز بزنی!🧡
💚 می توانم مطمئن باشم دیشب را نخوابیده، او هیچوقت بر اثر بی خوابی نه چشمانش سرخ می شد نه زیر چشمانش گود می افتاد،اما من متوجه میشدم، من روزی دلداده اش بودم، تمام ویژگی هایش را از بر بودم، گاهی در گذشته گمان می کردم شاید هنگام خلقتش من نیز پا به پای خدا برای ساختنش تلاش کرده ام!
آهم را در دل خفه می کنم و سرم را پایین می اندازم، حیف این همه علاقه که از بین رفت، و حیف تر آنکه خرج چه کسی شده بود!
با صدای صندلی سرم را بالا می آورم و نگاهش می کنم، خیره در چشمانش می گویم :_صبح بخیر
بهت و ناباوری به وضوح در صورتش پیداست،باورش نمی شد؛ می دانم، امامن هم باور نمی کردم، باور نمی کردم روزی آنقدر تعغیر کنم که صحبت هایم با او صرفا به خاطر از سر باز کردنش از زندگی ام باشد، می شناختمش، اگر مانند این چند روز با او رفتار می کردم قطعا می خواست پدر را به سراغم بفرستد، قطعا مجبور می شدم با او وقت بیشتری بگذرانم و اگر مخالفت میکردم، قطعا کاری می کرد که منجر به شکست غرور دوباره من می شد!
من اما اینبار خون سیاه بودم؛ نه دیبای ساده گذشته!
نه میگذاشتم بیشتر نزدیکم شود نه میگذاشتم گله ای بابت دور بودنش بتواند بکند!
اینبار تنها برنده میدان خون سیاه بود،او می برد و غرورش را به عنوان پاداش بر می داشت!💚
💛رو به رو آیینه می ایستم و با خودم می گویم:واقعا دیگه هیچی بین من و تو نمونده جز یک نسبت خونی و یک گذشته ی پر غم!!
این بار رو من بردم بردیا، من بردم و تونستم خودم و ازت بگیرم، کسی که به خاطرت هر کاری میکرد!
بدون تعویض لباس هایم خودم را روی تختم پرت می کنم و میگم بسه واسه امروز دیگه بسه امروز به تمام این دوازده سال اظطراب داشتم
اظطراب روبه رو شدن با کسی که روزی اندازه اقیانوس ها دوستش داشتم، به کسی که رهایم کرده بود؛ ترک نه! ترک کردن چنین نیست؛ رهایم کرده بود؛ رهای رها!!💛