من دوساله ازدواج کردم
چاق شدم
الان داشتم لباس میپوشیدم گفتم وای این قبلا اندازم میشد الان تنگه
مامانم برگشت گفت انقدر بالاسرت نبودم تو خوردی شوهرت خورده چاق شدید
باید بالاسرتون باشم(منظور این ک کنترلتون کنم )
گفتم همین یکی مونده فقط بیای تو خونمونم بالا سرمون باشی
نمیدونم دیگه ناراحت شد یا ن
من ب حد کافی خودم ناراحتم از اضافه وزنم بعد اینام هی میرن رو مخم
چند کیلویی؟
اخی مامانت بنده خدا چیزی نگفته
😂مامان منم خیلی رو مخ میره
باز من دوست دارم چاق شم کلی زحمت میکشم
مادرتون هم حرف خوبی نزده
خب اگه ناراحتی ،چرا بحثشو باز میکنی ؟
راست میگه دیگه
الان متوجه نیستی
منم همین بودم
مادرم نون رو میشمارد تا از یه مقدار بیشتر نخورم برنج هر روز نمیپخت و.. همیشه ازش دلخور میشدم
ازدواج کردم ولم کرد شدم خرس بلانسبت
با کلی بدبختی لاغر کردم بعد مدتها که چاقی اذیتم میکرد
منم کلی حرف زدم با مامانم که عذاب وجدان گرفتم
ناراحت که نشده ولی برو عذر بخوا
خوبه دیگه با همین تیکه انداختن مادرت شروع کن لاغر شو ..تا سری بعد چیزی نتونه بگه .یعنی کنترل کردن خوردو خوراک اینقد سخته..چاق شدن بیشتر مریضیه از الان به فکر باش مخصوصا اگه هنوز بچه نداری
مامان من هر وقت میاد خونمون وسایل خونه رو جاب جا میکنه بعد هم همش نصیحت میکنه خونتو تمییز نگه دار درصورتی ک خونم همیشه تمییزه
مثل مادرشوهرا می مونه میبینه نشستم میگه پاشو بیکار نشین
اگه دیدی کمتر حرف میزنه چشم غره میره بدون قهره😂
